سلام. هر صبح دلم را در چشمه یاد تو شستشو میدهم و در ملکوت صدای تو به راه میافتم. پلکهایم به دنبال نامت قیام میکنند و برای دیدن تو پاهایم در میان کوچهها میوزند... اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
دیشب باز هم خواب تو را دیدم. خواب دیدم قیامت شده و همین نامههای شبانه شفاعت مرا کردند. بعد به من گفتند که
پیراهنی از شعر بپوش و در صف عاشقان بایست...!
هر عاشقی نام معشوق خود را که میبرد دری از درهای بهشت به روی او گشوده میشد. نوبت به من که رسید زبانم بند آمد... اما... به یکباره همه سلولهای تنم نام عزیز تو را فریاد کردند...
امشب که این نامه به دستت میرسد بر واژههای بیتکلف آن چند قطره مهربانی ببار تا این پرندههای تشنه به سمت آغوشت به پرواز درآیند...