آقا جان، گاهی، هر از گاهی، ببین این طرفها، کسی بی قرارت هست یا نه ...
دیگر از این همه سلام ثبت شده بر آداب رفت و آمد مردمان خسته ام
پس کی می آیی....
همه می گویند کی می آی؟؟ فلانی و فلانی، اُف از این روزهای کُند و طولانی
پس کاش کسی می آمد، لااقل خبری می آورد
روز، احتمالا اتفاقی تازه در ادامه شب است، اگر با تمام وجود بخواهی که روزشود،
روز میشود حتماً،
اصلا ولش کن برویم سر مطلبی ساده
می بینی، چه بی قراریم به خدا
تو بگو چه وقت، خوشی؟
من که درد می کشم از دست فراغ و غریبی کلمات همینطوری
بی قرار بی قرارم ..............
تو که همه جا هستی، توی بازار، توی صف نانوایی،
توی مزارعهای گندم فلان روستا، قبول نیست آقا!!
دیدی گُمت کردم؟
دیدی آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی؟
میان ما مگر چند رود گل آلود پر از گریه میگذرد که از این دامنه تا آن
دامنه که تویی هیچ پلی از اتصال دل نمی بینم؟؟
اتفاق خوب و قشنگی در راه است، بگو بشود؛
نگاههای کَسان میبرم گمان که تویی.... دلم ز سینه برون شد ز وصل بید بیا...
من، همین من ساده، تو که میدانی، باور کن، برای یک بار برخواستن
هزارهزار بار فرو افتادم
با این همه، عمری اگر باقی بود، طوری از کنار زندگی میگذرم که نه دیگر تنی
برایم سالم بماند و نه این دل ناموندگار بیدرمان....
برهنه به بستر بیکسی مُردهام
تو از یادم نمیروی
خاموش، به رسم رساترین شیون آدمی
تو از یادم نمیروی
گریبانی برای دریدن این بغض بیقرار
تو از یادم نمیروی
خوب کرده ای که از یادم نمیروی
گریه در گریه
خنده به شوق
گوش کن، گوش کن، ای تو همین حوالی، در جمع من و این بغض بیقرار،
جای توخالی
حالا میدانم
سلام مرا به اهل هوای همیشهی عصمت، خواهی رساند
از نو برایت مینویسم
حال همه ما خوب است
اما
تو باور نکن
دیدار ما، به همان ساعت نامعلوم دلنشین
خداحافظ... خداحافظ