اصلاً نمیتونم کلمات و کنار هم بزارم، سخته... . از این ماه حرف زدن در حالی که کاملاً درکش نکردم، تمام طول سال منتظر مهمانی شعبان ... اما به محض ورود مهر سکوت بر لبانم نقاشی شده. دلم میخواد که...، اما نمیشه ...، چرا؟
دلم از شادی گرفته، به امید وصال بیقرارم، اینبار فرق داره، تا حالا من به دنبال او.. اما الآن او میزبان...، نشستم منتظر کارت دعوت... . این خودخواهی نیست بعد از این همه یابنالحسن گفتن...، هیچی.
احساس میکنم قالب تنم تنگه شده، خفگی یه حسی شبیه به اون...، چرا هر وقت نوبت به من میرسه همه چیز... حتی خودم.
شاید تو این ماه خیلیها مزد انتظارشون و بگیرن شاید این مزد وصال باشه...، شاید نسیمی از نگاه یار و یا نوازش دستانش.. . همینقدر میدونم که خیلی خستهام ... . یعنی میشه تو این ماه سرمون و روی زانوش بزاریم و یه عمر درد فراق رو تو یه لحظه فراموش کنیم... ای کاش اون لحظه همین امشب باشد. آمین.