آنجا، روبروی قبله، تابوتی آرام و باصلابت خوابیده است و رفتنش توی دنیای پر دستاندازمان، رخنهای دیگر باقی گذاشته. اینجا جماعتی منتظرند، تا بیایی و بر تابوت نماز بگذاری و امامتت را به همه اعلام کنی. اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
امام شدهای تا گردش خورشید فقط به دور خال لبهای تو باشد.
امام شدهای تا قرار آسمانها و زمین، به برکت وجود تو باشد.
امام شدهای تا بلای شیعه به واسطهی دعاهایت از آنها رفع شود.
امام شدهای برای صبوری!
تا برای شیعهات اشک بریزی و به جایش استغفار کنی.
تا توی قنوتهایت تکتکشان را به اسم کوچک یاد کنی و برای سعادتشان دعا بخوانی.
تا قرضشان را بدون آن که بفهمند ادا بکنی.
تا با دعاهایشان آمین بگویی و وقت سکوتشان از آنها یاد کنی.
تا وقتی ناخوش احوالاند به عیادتشان بروی و وقتی ملکالموت به سراغشان آمد، توی تشییع جنازهشان شرکت کنی و زیر تابوتشان را آرام و بیصدا بگیری و بلند لا اله الا الله بگویی.
دنیا آماده باش قدمهایت است!
شیعه به یمن آمدنت، وجودش را آذین بسته...
صبحها قبل از طلوع آفتاب صدای عهد بستنشان را میشنوی، وقتی لابهلای اشکهایشان تو را آرزو میکنند: "اللهم ارنی الطلعه الرشیده"
نیتهایشان را میبینی! وقتی نگران سلامتی تو اند و سکهای توی صندوق صدقات میاندازند.
قدمهایشان را میشماری، وقتی برای جمعه، اول وقت به سمت مسجد میدوند و آمدنت را با هم میخواهند.
شال مشکیشان را دعا میکنی... وقتی توی دستههای عزاداری جدت حلقه میزنند و مویه میکنند.
قرآن به سرگرفتنهای ماه رمضانشان را دوست داری. وقتی تو را واسطه میکنند تا ضامن ندانم کاریهایشان باشی.
آن جا...
روبروی قبله تابوتی آرام و با صلابت خوابیده است...
و رفتنش...
یک دنیا امانت روی دوش تو گذاشته است.
یک دنیا صبوری و یک دنیا مستوری!
آقا! امامتت مبارک...!